امروز چهلمين روز درگذشت پدر بزرگ عزيزم بود .
از دست دادن عزيز بسيار سخت است .
امروز رفته بوديم سر مزار ؛ همينطور که بيتاب جاي خالي پدر بزرگ بودم
با خودم گفتم اگر ماادم ها هر کداممان در يک لحظه به اين فکر کنيم که
نفر بعدي من هستم، آيا اماده ام ؟!
و مسلما که اماده نيستم ، خب پس بگذار فکر کنم
که چه کار هايي دارم که بايد انجام دهم ؟؟؟
اول از همه روزه و نمازهايم و حق الناسي که به گردن دارم
و دل هايي که شکستم و
وامان از دل شکستن ها :(
امان از حق خوري ها و امان از بي حرمتي ها
ما ادم ها تا کجا مي خواهيم پيش برويم ؟!
اخر و عاقبت همه مان به همان قبرستان ختم ميشود ؛
چرا نميخواهيم باور کنيم که اين قبر امروز براي پدر بزرگم بود ؛
فردا براي من است ؟!
چرا درست بشو نيستيم ؟!
حداقل قبل تر ها وقتي پايمان به قبرستان ميرسيد ،دلمان ميلرزيد
و از کرده هامان پشيمان ميشديم اما چه بر سرمان امده
که حتي قبرستان هم ادممان نميکند؟!
بگذاريد راحتتان کنم ،هيچ چيز در اين دنيا جز خود خدا باقي نيست .
پس خواهشا بيانديشيم بعد رفتار کنيم
خواهشا درست رفتار کنيم
خواهشا دل نشکنيم
خواهشا حق خوري نکنيم
خواهشا حداقل حرمت خودمان را نگاه داريم
پي نوشت : دلم خيلي ::(
درباره این سایت