امروز دلم به قلم رفت نه دستم
امروز دلم امد تا کمي راز دل با تو بگويد اي همنشين هميشگي من
چقدر غريب و تنها شده اي ،يادم ميايد روز هايي را که در اوج خوش درخشيدي
اما حالا بي کس تر از خودم در گوشه اي از اين دنياي خاکي افتاده اي
وبلاگ من ياور روز هاي بي غمي ام
دلم برايت تنگ شده بود ،براي پست هايت ،
براي رنگ زمينه ات ،براي نظراتت ،براي عکست براي همه چيزت .
يادم مي ايد هر چند وقت يکبار با چه وسواسي
به دنبال زمينه براي نو شدنت ميگشتم !!!
ساعت ها وقت صرف نوشتن مطالبت ميکردم ،
چقدر دوست داشتني بودي و هستي و خواهي بود
الان بعد از هشــــــــــت ســـــال و اندي که از اغازت ميگذرد با خودم ميگويم شايد بهترين کاري که در نوجواني ام انجام داده بودم "تو بودي!"
باز هم امده ام تا کنارت باشم ،بنويسم و بهاري ات کنم .
پي نوشت : من امدم .
درباره این سایت